شما اینجا هستید: Home
از زمانیکه از سفر کانادا برگشتیم درسا جونم به اتوبوس، مینی بوس ، کامیون، نیسان و وانت علاقه مند شده و هر کدوم از این ماشینها رو تو خیابون ببینه می خواد سوار بشه به خصوص اتوبوس و مینی بوس. حتی یکبار مجبور شدم که یک مسیر کوتاه با درسا سوار اتوبوس بشم که این موضوع مربوط میشه به یک هفته بعد از برگشت مون از سفر.دختر عزیز من یه صندلی میزاره زیر پاش و از بالکن خونه توی خیابون رو نگاه میکنه و اگر اتوبوس و مینی بوس ببینه بسیار زیاد خوشحال میشه و میگه: مینی بوس سوار شیم بریم هاپو!!! و به این ترتیب دختر نازگلم از عشق مینی بوس و اتوبوس و هاپو بسیار زیبا جمله ساخت و بعد از گذشت یک ماه هنوز هم این علاقه پابرجاست.
همچنین تا دو هفته بعد از اینکه برگشتیم دختر نازگل ما خیلی ترسو شده بود و اگر لحظه ای منو نمی دید چنان ..............
دختــــرم:
یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد
بوی گل نذر قشــنگی نگاهت باشد
و خــداوند شب و روز و تمام لحظات
با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد
تولدت مبارک
درسای عزیز ما تا امروز شنبه 5 اردیبهشت 2 سال تمامه که همه ی هستی ما شده.
دیشب که شب تولد درسا جونم بود جشن گرفتیم و .......
ما بعد از 5 ساعت پرواز از تورنتو ساعت 9 شب به وقت ونکوور به این شهر رسیدیم و از فرودگاه یه ماشین اجاره کردیم و به سمت منزلی که در North Vancouver گرفنه بودیم حرکت کردیم و بعد از نیم ساعت رانندگی به خونمون رسیدیم.
روز جمعه ساعت 3:45 بعدازظهر به وقت ونکوور سال تحویل شد. ما بعد از تحویل سال با آقا جون و مامان جون و مامان عشرت و بابا تقی صحبت کردیم و بعد به پارک الیزابت کوئین رفتیم. بارون ریزی هم می بارید .
در ونکوور در همه جای شهر، در خیابانهای اصلی و فرعی، پارکها و خلاصه در همه جا درختانی پر از شکوفه در اندازه و رنگهای مختلف دیده میشه و همچنین در پیاده رو ها و بلوارها و پارک ها گل های نرگس و لاله در رنگهای مختلف چشم نوازی می کنند. شهر چهره ی بهاری و هوای خنکی داره یعنی برای بیرون رفتن حتما باید کت و کاپشن داشته باشیم.
درسا جونم در تمام مدت سفر به خصوص از روزی که اومدیم ونکوور هیچ روزش شب نشد مگر اینکه...............
ما در منطقه ی ریچموند هیل تورنتو ساکن شدیم. همه جا به جای سبزه برف دیده میشه! خدا رو شکر مدت زمانی که در تورنتو بودیم هر روز هوا آفتابی و بسیار خوب بود، البته دوستانی که در تورنتو ساکن بودن از اینکه یه دفعه هوا اینقدر خوب شده بود تعجب کرده بودن.روز یکشنبه 17 اسفند میترا جون که از دوستان من بود به همراه همسرش آقا هومن و دختر کوچولوش ، آوا به دیدن ما اومدن و درسا کلی با اوا که چهار سالش بود و مثل درسا عاشق بدو بدو و بالا پائین پریدن بود، بازی کرد.
ما روز جمعه 22 اسفند به آبشار نیاگارا رفتیم. تقریبا 2:30 طول کشید تا ما به آبشار نیاگارا رسیدیم. تکه یخ های بسیار عظیمی در پایین آبشار به چشم می خورد.
در بعضی از قسمت های پیاده رو به علت آب شدن کمی از برف ها مقداری آب جمع شده بود که دختر خوشگل من........
درسا خانم به همراه بابا و مامان در روز پنج شنبه ۱۴ اسفند عازم کانادا شد.
ما ساعت ۱۱ چهارشنبه شب به همراه دایی حمید به فرودگاه امام خمینی رفتیم٬ درسا توی ماشین خوابید و وقتی به فرودگاه رسیدیم بیدار شد و خوشحال از اینکه یه جایی اومده که بسیا بزرگه و جا برای رفتن و دویدن زیاد داره. خلاصه خانم خانوما میرفت جایی که ما نبودیم و برای خودش می چرخید ومن هم طبق معمول به دنبالش حرکت میکردم و گاهی هم دایی حمید مواظبش بود. بلاخره ما ساعت ۳:۳۵ سوار هواپیما ی آلیتالیا شدیم. درسا جونم توی هواپبما خوابید تا اینکه بعد از ۵ ساعت پرواز به فرودگاه شهر رم در ایتالیا رسیدیم٬اونجا بارون میومد به همراه باد شدید و هوا خیلی سرد بود. ما باید ۹ساعت در فرودگاه رم میموندیم. فرودگاه بسیار بزرگ و شیکی بود . من برای درسا جونم غذا درست کرده بودم که در زمان پرواز و همچنین زمان توقف در رم خیالم از بابت خورد و خوراک دختر گلم راحت باشه٬ ولی متاسفانه زمانیکه از هواپیما پیاده شدیم . . .